پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

ساعت یک و پانزده دقیقه صبح هستش و من همچنان بیدارم . جوری چشمام بازه که انگار وسطه روزه و اصلا احساس

خستگی هم نمیکنن.هر چی پهلو به پهلو میشم خوابم نمی گیره ، انگار وسط روزه و منو وادار کردن که بخوابم .

مغزم اصلا احساس خستگی نمیکنه موندم با این همه کاری که در طول روز انجام میده چرا خسته نیست.

نکنه اون راه اهن عریض و طویل عصبهاش مشکلی براشون پیش اومده که پیغامها رو درست به مقصد نمی رسونن .

کجای راه ریل خراب شده که واگن اطلاعات خستگی و خواب اونجا مونده . این نگهبانهای ترمیم خرابی کجا هستن پس .

نکنه اونا خوابشون برده یا کلا وظیفه شونو فراموش کردن و دارن یه کار دیگه انجام میدن. یواشی به چشمم گفتم ،

چشم جان میشه یه پیامی چیزی به مغزم بفرستی که بهت بگه بخوابی؟ چشمام انگار صدامو نشنیدن و به

سقف خیره شدن . ای بابا اینا هم که حرف گوش نمی دن. دست به کار شدم و شروع کردم به شمردن گوسفند .

وقتی به وسطای شمارش می رسم یادم میره چند تا گوسفند و شمردم و دوباره از اول شروع میکنم.

اخرش خنده ام گرفته بود با این وضع میخوام بخوابم من تازه دارم مغزمو به تفکر وادار میکنم که چند تا گوسفند

شمرده بودم . از شمارش بیخیال شدم و تصمیم گرفتم به هیچی فکر نکنم . که یهو جرقه این موضوع که در مورد

خواب بنویستم توی ذهنم زده شد. و شروع کردم به چیدن حروف و اینکه از کجا و چه طوری شروع کنم : خواب

یا مرگ موقتی ، هر چی که هست خیلی خوبه چون ذهن و بدن با هم استراحت میکنند بزرگترین نعمتی که

یه انسان می تونه داشته باشه . یک خواب خوب و راحت بعد از یک روز شلوغ و پر مشغله حسابی حال ادمو

جا میاره ، ولی امان از وقتی که بی خواب بشیم و نتونیم بخوابیم ... به اینجا که رسیدم گفتم خب اگه خوابم برد

و فردا این متن یادم نیومد چه کار کنم ؟ بعد تصمیم گرفتم تا وقتی بیدارم به موضوع خواب فکر کنم اینطوری

دیگه فردا صبح یادم می مونه . توی این افکار بودم که احساس کردم چشمهام برای لحظه ای بسته شد نا

امیدانه به ساعت گوشیم نگاه کردم ساعت 5 صبح بود و من فقط 4 ساعت خوابیده بودم ولی چقدر

کوتاه !! اخه بی انصافیه اونقدر که برای خوابیدن تلاش کرده بودم هیچی ازش نفهمیده باشم . بعدش هر چی تلاش

کردم بی فایده بود و دیگه مغزم بیدار باش و صادر کرده بود و خوابی در کار نبود .صدای ریز ریز بارون هم نتونست

برام مثل لالایی باشه و اثر نکرد .ای کاش خواب به چشمهای من هم سری بزند و با دستهای زیبا و نرمش

پلکهایم را روی هم بگذارد، باشد تا بتوانیم صبح روز بعد با گله وشکایت از خواب بر نخیزیم. که ای خواب

اخر چرا نیامدی و مرا منتظر خودت گذاشتی.   


برچسب‌ها: خواب مغز خستگی مرگ گوسفند شمارش
[ یک شنبه 16 آذر 1399 ] [ ] [ پری ها ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 24 صفحه بعد
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 111
بازدید دیروز : 464
بازدید هفته : 594
بازدید ماه : 575
بازدید کل : 8634
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1